من! چشم هایت را ببند و کمی به حرف هایم گوش بده باید آرام بگیری می دانم شب های سختی را گذرانده ای می دانم خواب های بدی دیده ای و اشک های فراوان ریخته ای اما، من آمده ام تا هر آنچه گذشته فراموش کنی آمده ام تا لبخند بر لب هایت بگذارم
آری هنوز زندگی را دوست دارم، هنوز خیلی چیزهاست که باید و باید و باید بهشان برسم. میتوان گفت اوضاع تقریبا خوب است، اما من صد برابر بهتر از این میسازمش. بهت قول میدم
میخواهم با خودم دوست باشم
میخواهم با خودم خوب تا کنم
میدانم اگر با خودم خوب تا نکنم روزگار مرا تا میکند، با یک حرکت درون صندوق تنگ و تاریک پستی می اندازد؛ به یک مقصد طولانیِ نامعلوم! اصلا ممکن است به مقصدی هم نرسد، میان راه اتفاقی بیُفتد که نباید!
این روز ها به جان خودم میُفتم، میخواهم خود واقعیم را پیدا کنم، میخواهم از نو بسازمش.
اری همه چیز در اختیار من است اما باید مواظب بود، وگرنه در این میان هستند کسانی که به تو هر شکلی دلشان بخواهد میدهند.