تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

افسوس که نوشتن هم چارهٔ هیچ دردی نیست!

بنظرت نوشتن کمکی به حالمان میکند؟ نوشتنم از همان زمانی آغاز شد که فهمیدم بعضی حرف ها را هیچ جوره نمی شود گفت و نمیشود شنید همهٔ ما حرف های زیادی را نگفته ایم و چیزهای زیادی را هنوز نشنیده ایم.  

شاید هم خودمان نمیخواهیم بگوییم و بشنویم. حال این گفتنی ها و شنیدنی ها میتوانند کسی را به زندگی برگردانند یا حتی به قتل برسانند!

 من نوشتن را انتخاب کرده بودم که اگر جایی سکوت کردم و نشد که بگویم، برایشان بنویسم و آنهایی که نمی خواهند بشنوند حالا به اجبار بخوانند. میدانی گاهی وقت ها حرف زدن سخت ترین کار ممکن میشود اما نوشتن هم چاره ی هیچ دردی نیست چرا که روزی صد بار یک صفحه ی سفید را پر میکنی و خط می زنی اخر سر مچاله اش میکنی و چیزی جز سطل اشغال، شاید هم شعله های اتش عاید این نوشته ها نمیشود یا یک پیام را می نویسی و پاک میکنی که مبادا کسی ناراحت شود،

مبادا دلی شکسته شود، 

مبادا کسی خیال بد کند؛ مبادا مبادا ...

می دانید همهٔ ما فراموش میکنیم که چه کسی چه گفت و چه شنید اما فراموش نمی کنیم حرفهایی که انتظار شنیدنشان قلبمان را به آتش کشید.

۲
Faber Castel
۲۹ اسفند ۱۲:۴۰
چیزی که تو رو آرومت می کنه نه حرف زدنه، نه شنیدن!
تنها درک شدنه که آرومت می کنه، اینکه بدونی یکی می فهمتت! :)

پاسخ :

فکر نمیکنم همچین چیزی هم ممکن باشه!
بهار بهاری
۲۹ اسفند ۲۳:۰۳
  من گفتم تو دیگه مفقودالاثر شدی دختر!:))))
دلم واست تنگ شده بود :|

پاسخ :

:)))
من بیشتر :| 
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان