تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

جمعه

جمعه مردیست سرشار از احساسات. او دلش معشوقه‌ای زیبا میخواهد که دست های ظریفش را بگیرد و ببوسد! معشوقه‌ای که خلأ آغوشِ گرمِ غروبش را پر کند و آرامش را به‌وجودش تزریق...

جمعه زن دل نازکی‌ست که دلش همزبانی میخواهد، که سرش را روی شانه اش بگذارد، با دست های قوی‌ ای که دورش گره شود و انگشت‌هایی آماده‌ی نوازشِ چند تار مو!

جمعه وقتی این چیز هارا ندارد، عجیب دلش میگیرد...

MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان