تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

I bite my lip, That I don't cry

بغضش را فرو خورد. چشم هایش با بی‌قراری این سو و آن سو را می‌کاوید گویی به دنبال ذره ای امید و آرامش می‌گشت.

کسی آن طرف آیینه دهن‌کجی می‌کرد. به او خیره شد و با صدای گرفته و دورگه ای که به‌نظر می‌رسید بعد از سال ها سکوت از حنجره اش خارج می‌شود گفت "تو یه دختربچه‌ی احمق بیشتر نیستی" و بلافاصله زد زیر خنده، خنده‌ی دردناک و هول‌انگیزی که در فضای اتاق می‌پیچید.

۳
Faber The Great
۱۸ فروردين ۰۳:۵۲
"بلافاصله زد زیر خنده" کمی عامیانه میاد انگاری
"بلافاصله خنده‌ی بلندی سر داد" شاید کمی بیشتر بهش بخوره
+ متن قابل تاملی بود، مثل همیشه عالی از پسش براومدی
گرچه می‌دونم که اگر بخوای می‌تونی هزاران برابر بهتر از این بنویسی :)

پاسخ :

"خنده‌ی" دوبار تکرار میشه و.. به نظرم یه جوریه!
+ لطف داری.
پسرک فضایی
۲۱ فروردين ۱۰:۵۷
چنین غمگینی خواهر ؟
یه چند وقتی بود خبری نبود ازت D:
حال نیست من خودم خیلى ازم خبریه 😂😂

پاسخ :

غمگین؟ یه حال گذرا بود فقط ((= الان انقدر حالم خوشه که نمیتونم توصیفش کنم!
واسه اینکه نیستی اینطوری میگی دیگه |= ایش D;
پسرک فضایی
۲۱ فروردين ۱۶:۲۶
عه چقدر خوب همیشه خوشال باشى :))))))
ایش جالبى بود 😂😂😂 D:

پاسخ :

توام همینطور
(((=
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان