تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

مرکز ثقل دردها

باران شلاق می‌زند بر شانه‌های عریانم 

پرستو ها لانه می‌کنند بر ترقوه‌هایم

میان سینه‌هایم گنجشکی آرام خفته ا‌ست

قسم می‌خورم که من از آنان درمانده‌ترم

گودی کمرم، که کم دارد حلقهٔ دستانت را

موی کوتاهم، که رمقی برای رقص با باد ندارد

چشمان بی‌قرارم، که هاله‌ای از غبار دلتنگی درشان موج می‌زند 

فوج قوها خیلی‌وقت است از ذهنم پر بسته

فریاد کلاغ‌ها اما مجال نمی‌دهد ذهن ناآرامم را

در این طوفان سهمگین، مرکز ثقل دردها منم

هرشب سر بر شانهٔ دیوار می‌گذارم و نبودنت را عزا می‌گیرم

بعد از این وهمِ ویرانی، خسته کنج تابوت می‌نشینم و سیگار انتظار را برای تو پک می‌زنم.

۴
.Faber K 
۰۸ مرداد ۱۴:۴۲
چقدر این پست به عکس کنار وبت میخورد
انگار که این متن رو برای اون نوشتی یا اینکه
انگاری اون این متن رو براساس حس و حال خودش نوشته :)

پاسخ :

چه جالب!
اتفاقا قبل از اینکه تو بگی منم بهش توجه کرده بودم و فکر می‌کردم فقط به نظر خودم اینطوریه (=
آقای هرمیت
۱۲ مرداد ۲۳:۲۹
و زبان من ، که عاجز از سخن گفتن است :))

پاسخ :

من اما، فقط نمی‌دانم چه بگویم ((=
tahi :D
۰۱ شهریور ۱۸:۳۱
وجود این همه غم یکجا توی چند نیمه خط .

پاسخ :

تو هم حسش کردی..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان