تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

هَرَب

ما از شهر گریخته بودیم و به جنگل پناه آورده بودیم، خزیده بودیم لابه‌لای علف‌ها، توی لانهٔ کلاغ‌ها، میان ریشهٔ درخت‌ها.

ما از شهر گریخته بودیم و به رودخانه پناه آورده بودیم. با موج‌ها همراه شده بودیم. از شیب آبشار سقوط کرده، درحالی که با اولین جوانه‌های درخت گردوی پیر وداع می‌گفتیم؛ جایی در حوالی پیچ دوم رودخانه میان گل و لای گیر کرده بودیم.

ما از شهر گریخته بودیم و به دریا پناه آورده بودیم، به‌سوی دور ترین جزیره‌ها در عمیق‌ترین اقیانوس‌ها. می‌خواستیم این‌بار نه سهراب باشد و قایقش، نه جک و رز و آن کشتی کزایی. می‌خواستیم که ما باشیم و قصه‌های خودمان با سرگذشتی که از سر گذشته بود.

به خودمان که آمدیم، مارا لابه‌لای دیوار های شهر دفن کرده‌بودند. ما مُرده بودیم و مرگ نمی‌فهمید!

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان