تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

۸۷

دوست دارم کوچک شوم، آن‌قدر ریز که یک مورچه در گذر بیاید و مرا با خود به باغچهٔ خانه‌مان ببرد. ببرد زیر درخت بِه و تا زمستان همان‌جا نگهم دارد. من در عوضْ یک شب برفی و سوزناک، وقتی که دیگر هیچ دانه‌ای باقی نمانده؛ به یک شام لذیذ دعوتش خواهم کرد.

MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان