تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

in the name of mom

امشب مجبورش کردم باهام برقصه. اتفاقا داشت بهش خوش می‌گذشت.

آره من نیاز داشتم شارژ شم. 

وقتی لبخندشو میبینم تحمل شرایط برام آسون تر میشه، صبور تر میشم و البته قوی تر.

با اینکه میدونم هر لحظه ممکنه همه چیز متلاشی شه اما به طور وحشتناکی داره بهم خوش می‌گذره.

۳
Faber The Great
۲۹ اسفند ۰۱:۰۹
از اون نوشته هایی بود که می تونستی خوشگل ادامه اش بدی و خواننده رو تا عطف ماجرا سوق بدی
اما خب.. با اینکه زود بستیش اما بازم عالی بستیش :)

پاسخ :

کاملا فی‌البداهه نوشتمش.
شاید اگر کمی روش فکر میکردم یه چیز بهتر ازش بیرون میومد.
صخره .
۲۹ اسفند ۰۹:۰۲
چرا همه جا همه چیز رو به تلاشیه؟
بت خوش بگذره همیشه عزیزجان:)

پاسخ :

همه جا و همه چیز؟ واقعا نگران کننده‌س.
همیشه؟ میدونی که غیرممکنه، فقط گاهی میشه حتی تو شرایط بد بحرانی خوش گذروند. همین‌قدر مضحک (=
پسرک فضایی
۰۹ فروردين ۱۳:۴۵
خداروشکر که خوش گذشته بهت :))
فکر متلاشی شدن چیزی رو نکن ، مثبت باش! از امروز لذت ببر  :)
[ژست اینایی که مثلا نصیحت میکنن و بارشون هست را به خود میگیرد :| ]
:))

پاسخ :

تو چطور؟ بهت خوش میگذره؟ ((=
اره به این نتیجه رسیدم هرچی کمتر بهشون اهمیت بدم (به چیزایی که واقعا لایق کم اهمیت بودن هستن و من زیادی بزرگشون میکردم!) چقدر همه چیز بهتره^^
[بهت میاد D:]
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان