تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

چشماش داد میزدن "تو دیوونه ای".

تا حالا باکسی که اسمش با من یکی باشه هم‌صحبت نشده بودم. هی صداش میزدم و کمی مکث میکردم، اون با تعجب نگاهم میکرد و من به چیزی که چند لحظه قبل از تارهای صوتیم جدا شده بود فکر میکردم! حس غریبی داشت.

۷
پر ِ بنفش
۱۳ خرداد ۲۱:۵۰
من اصولا از هم اسمام خوشم نمیاد ولی. عجیبه!

پاسخ :

اره خب گاهی یکی به دل آدم میشینه و یکی نه. فارغ از هم‌اسم بودن حتی.
آقای هرمیت
۱۳ خرداد ۲۲:۰۰
پارسال تو یک کلاس سه تا آرین بودیم
یکی اگه فامیلامونو صدا نمیزد جفت پا میرفتیم تو حلقومش 
چون بچه ها سر به سر میذاشتن D:

چه طوری ؟ کم پیدایی :)

پاسخ :

فکر میکردم آرین‌ها کم‌یابن D;
نمیدونم چرا اصرار داشتم حتما اسممو صدا بزنن!

عالیم و پیدا ! =))) تو چه طوری؟ آقای هرمیت

پر ِ بنفش
۱۳ خرداد ۲۲:۱۷
اره ولی تاحالا هیچکودوم ب دلم ننشستن :/

پاسخ :

خودت چه‌طور؟ ((=
.Faber K 
۱۳ خرداد ۲۲:۵۳
واسه من هیچ‌وقت پیش نمیاد! :)

پاسخ :

هووم. توام کم‌یابی. ولی از کجا میدونی؟ شاید پیش اومد..
.Faber K 
۱۴ خرداد ۰۰:۳۱
خخخخخ، دیگه چقدد منتظر بمونم! مدرسه خیلی وقتا تمومیده! :)

پاسخ :

یجوری گفتی دیگه چقدر منتظر بمونم، حس کردم یه عمر دنبال نیمه گمشده‌ت بودیD; 
آخه ربطی به مدرسه نداره که. تو زندگی‌تو بکن مرد؛ بالاخره میاد ((=
.Faber K 
۱۴ خرداد ۰۰:۵۹
خخخخ
یه روز خوب میاد :)

پاسخ :

شک نکن.
آقای دال
۱۸ خرداد ۲۳:۱۱
آره :))

پاسخ :

بالاخره یکی پیدا شد بفهمه منو..
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان