تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

تو...

به آسمان شب می‌نگرم، به ماهی که تو باشی

به آواز پرنده‌ای گوش می‌دهم که نامت را زمزمه می‌کند

به درختی می‌اندیشم که از شوق تو به ثمر می‌نشیند

و بادی که عطر تنت را به ارمغان می‌آورد

می‌خواستم به دریا بزنم تا ماهی ها به سان دست‌هایی لابه‌لای موهایم برقصند

اما ساحل با صدای تو فرا می‌خوانَدم

و تو هرگز نخواهی دانست که چه‌گونه در من جاری هستی.

۱
پـری دریآیی
۱۳ دی ۱۶:۵۴

اون شکلکه که اب از دهنش میریزه.

پاسخ :

رحم کن ((((=
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان