تخیلاتِ رام نشدنی

چهارم شخص مجهول!

و بعد یاد تو افتادم...

تو جاده‌ بودم. نگاهم افتاد به یه راننده تریلی، بهم لبخند زد، یه لبخند دلنشین. دلم خواست ادامه سفرمو با اون می‌رفتم.

۱
محمد حسین
۲۹ بهمن ۱۸:۵۸

یکبار  در عنفوان جوانی از صحبت با یک کارمند دانشگاه این حس به من دست داد

پاسخ :

سلام آقا محمد حسین. احوال شریف؟
برای من حس عجیب و خوشایندی بود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
MENU
About me
رقصم گرفته بود، مثل درختکی در باد، آنجا کسی نبود... غیر از من و خیال و تنهایی...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان